وقتی روزات گوهر بار میگذره:
کلاس ما یه روزم نمیتونه یه خبری توش نباشه..
امروز چند تا از بچه های کلاسمون (دریا و سوگند) داشتن دنبال هم میکردن که یکی اومد به بغل دستیم گفت الیا بهم پناه بده بعد من پیش ساجده نشسته بودم داشتیم سوالای امتحان ریاضی رو با هم چک می کردیم با ماشین حساب
بعد یهو سوگند پرید رو صندلی الیا پاهاش گذاشت دو طرف حتی در حالی که الیا رو صندلیه نشسته بود
بعد صندلی شکست گوشه اش، بعد سوگند رفت رو میز کل وسایلای منم ریخت زمین😐
بعد هیچی صندلی که شکست ما رفتیم الیا به ناظم گفت که خانم صندلی من شکسته، صندلی ندارین بهم بدید؟ ناظم هم گفت نه فعلا سفارش دادیم تا برامون بیارن بعد پرسید چرا شکسته ماهم گفتیم یکی از بچه رفت روش گفت کی گفتیم سوگند بلا بلا بلا بعد گفت بگید سوگند زنگ بعد بیاد پیش من ولی ما بهش نگفتیم که بره
بعد دو زنگ بعدش یهو دریا و مهدیه اومدن گفتن سوگند داره مثل چی گریه میکنه
بعدم مدیر اومد کلی داد زد سر سوگند گفت ادا در نیار من تورو میشناسم بعد به مهدیه گفت که چرا رفتی پایین زنگ کلاس و فلان و بسان
بعد همه هم میگفتن که کی به خانم مدیر گفته، یه سری هم میگفتن من و الیا گفتیم به مدیر در حالی که ما از صبح مدیر رو ندیده بودیم
هیچی دیگه، آخرش سوگند رو مامانش اومد بردش:
ولی دلم خنک شد خیلی لوس بود💀
حالا کلی جزیات دیگه هم داشت مثلا یکی از بچه ها وسط معرکه میگفت خینیم دیرس بیدی🦖
خفه شی الهی دختره سلیطه-
پ.ن: چرا اینو دارم منتشر می کنم در حالی که هیچکس قرار نیست بخونتش؟
پ.ن2: به هر حال، اگه خوندینش میشه یه ندایی بدید ارواح وب رو بشناسم🌹🌚
- ۰۱/۰۹/۲۲
هی چندمید؟
+کد امنیتی رو بر میداری؟